جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 300

‎32‎ و َال�ي َشع در خانة خود نشسته بود و مشايخ ، همراهش نشسته بودند و پادشاه ، كسي را از نزد خود فرستاد و قبل از رسيدن قاصد نزد وي ، َالي َشع به مشايخ گفت: آيا مي بينيد كه اين پسر قاتل فرستاده است تا سر مرا از تن جدا كند ؟ متوجه باشيد وقتي كه قاصد برسد ، در را ببنديد و او را از در برانيد ؛ آيا صداي پايهاي آقايش در عقبش نيست ؟
‎33‎ و چون او هنوز به ايشان سخن مي گفت ، اينك قاصد نزد وي رسيد و او گفت: اينك اين بلا از جانب خداوند است ؛ چرا ديگر براي خداوند انتظار بكشم ؟
7 1 و ا َليش َع گفت: كلام خداوند را بشنويد. خداوند چنين مي گويد كه فردا مثل اين وقت يك كيل آرد نرم به يك مثقال و دو كيل جو به يك مثقال نزد دروازة سامره فروخته مي شود.
2 و سرداري كه پادشاه بر دست وي تكيه مي نمود در جواب مرد خدا گفت: اينك اگر خداوند پنجره ها هم در آسمان بسازد ، آيا اين چيز واقع تواند شد ؟ او گفت: همانا تو به چشم خود خواهي ديد اما از آن نخواهي خورد.
3 و چهار مرد مبروص نزد دهنة دروازه بودند و به يكديگر گفتند: چرا ما اينجا بنشينيم تا بميريم ؟ 4 اگر گوييم به شهر داخل شويم ، همانا قحطي در شهر است و در آنجا خواهيم مرد و اگر در اينجا بمانيم ، خواهيم مرد. پس حال برويم و خود را به اردوي اراميان بيندازيم. اگر ما را زنده نگاه دارند ، زنده خواهيم ماند و اگر ما را بكشند ، خواهيم مرد.
5 پس وقت شام برخاستند تا به اردوي ا َراميان بروند ، اما چون به كنار اردوي ا َراميان رسيدند اينك كسي در آنجا نبود.
6 زيرا صداي ارابه ها و اسبان و صداي لشكر عظيمي را در اردوي ا َراميان شنوانيد و به يكديگر گفتند: اينك پادشاه اسرائيل ، پادشاهان ج ّتّيا ن و پادشاهان مصريان را به ضد ما اجير كرده است تا بر ما بيايند.
7 پس برخاسته ، به وقت شام فرار كردند و خيمه ها و اسبان و الاغها و اردوي خود را به طوري كه بود ترك كرده ، از ترس جان خود گريختند.
8 و آن مبروصان به كنار اردو آمده ، به خيمه اي داخل شدند و اكل و شرب نموده ، از آنجا نقره و طلا و لباس گرفته ، رفتند و آنها را پنهان كردند و برگشته و به خيمه اي ديگر داخل شده ، از آن نيز بردند ؛ و رفته ، پنهان كردند.
9 پس به يكديگر گفتند: ما خوب نمي كنيم ؛ امروز روز بشارت است و ما خاموش مي مانيم و اگر تا روشنايي صبح به تأخير اندازيم ، بلايي به ما خواهد رسيد ؛ پس الآن بياييد برويم و به خانة پادشاه خبر دهيم.
‎10‎ پس رفته ، دربانان شهر را صدا زدند و ايشان را مخبر ساخته. گفتند: به اردوي ا َراميان درآمديم و اينك در آنجا نه كسي و نه صداي انساني بود مگر اسبان بسته شده ، و الاغها بسته شده و خيمه ها به حالت خود.
‎11‎ پس دربانان صدا زده ، خاندان پادشاه را در اندرون اطلاع دادند.
‎12‎ و پادشاه در شب برخاست و به خادمان خود گفت: به تحقيق شما را خبر مي دهم كه ا َراميان به ما چه خواهند كرد: مي دانند كه ما گرسنه هستيم. پس از اردو بيرون رفته ، خود را در صحرا پنهان كرده اند و مي گويند چون از شهر بيرون آيند ، ايشان را زنده خواهيم گرفت و به شهر داخل خواهيم شد.
‎13‎ و يكي از خادمانش در جواب وي گفت: پنج رأس از اسبان باقي مانده كه در شهر باقي اند ، بگيرند) اينك آنها مثل تمامي گروه اسرائيل كه هلاك شده اند ، مي باشند( و بفرستيم تا دريافت نماييم.
‎14‎ پس دو ارابه با اسبها گرفتند و پادشاه از عقب لشكر َارام فرستاده ، گفت: برويد وتحقيق كنيد. ‎15‎ پس از عقب ايشان تا ا ُر�د�ن رفتند و اينك تمامي راه از لباس و ظروفي كه َاراميان از تعجيل خود انداخته بودند ، پر بود ، پس رسولان برگشته ، پادشاه را مخبر ساختند.
‎16‎ و قوم بيرون رفته ، اردوي َاراميان را غارت كردند و يك كيل آرد نرم به يك مثقال و دو كيل جو به يك مثقال به موجب كلام خداوند به فروش رفت. ‎17‎ و پادشاه آن سردار را كه بر دست وي تكيه مي نمود بر دروازه گماشت و خلق ، او را نزد دروازه پايمال كردند كه مرد برحسب كلامي كه مرد خدا گفت هنگامي كه پادشاه نزد وي فرود آمد.
‎18‎ و و واقع شد به نهجي كه مرد خدا ، پادشاه را خطاب كرده ، گفته بود كه فردا مثل وقت دو كيل جو به يك مثقال و يك كيل آرد نرم به يك مثقال نزد دروازة سامره فروخته خواهد شد ،
‎19‎ و آن سردار در جواب مرد خدا گفته بود: اگر خداوند پنجره ها هم در آسمان بگشايد ، آيا مثل اين امر واقع تواند شد ؟ و او گفت اينك به چشمان خود خواهي ديد اما از آن نخواهي خورد ،
‎20‎ پس او را همچنين واقع شد زيرا خلق او را نزد دروازه پايمال كردند كه م�رد.
8
‎300‎