جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 257

‎21‎ و َا خي� ُتو َفل به َاب�شالوم گفت كه نزد م�تعه هاي پدر خود كه به جهت نگاهباني خانه گذاشته است ، درآي ؛ و چون تمامي اسرائيل بشنوند كه نزد پدرت مكروه شده اي آنگاه دست تمامي همراهانت قوي خواهد شد.
‎22‎ پس خيمه اي بر پشت بام براي ابشالوم برپا كردند و َاب�شالوم در نظر تمامي بني اسرائيل نزد م�تعه هاي پدرش درآمد.
‎23‎ و مشورتي كه َا خي� ُتو َفل درآن روز ها مي داد ، مثل آن بود كه كسي از كلام خدا سؤال كند. و هر مشورتي كه ا َخي�توفل هم به داود و هم به َاب�شالوم مي داد ، چنين مي بود.
‎17‎ 1 و َاخي ُتو َفل به ا َب�شالوم گفت: » مرا اذن بده كه دوازده هزار نفر را برگزيده ، برخيزم و شبانگاه داود را تعاقب نمايم.
2 پس در حالتي كه او خسته و دستهايش سست است ، بر او رسيده ، او را مضطرب خواهم ساخت و تمامي قومي كه همراهش هستند ، خواهند گريخت ، و پادشاه را به تنهايي خواهم كشت.
3 و تمامي قوم را نزد تو خواهم برگردانيد زيرا شخصي كه او را مي طلبي ، مثل برگشتن همه است ؛ پس تمامي قوم در سلامتي خواهند بود. 4 و اين سخن در نظر ابشالوم و در نظر جميع مشايخ اسرائيل پسند آمد. 5 و ابشالوم گفت: » حوشاي َار�كي را نيز بخوانيد تا بشنويم كه او چه خواهد گفت.
6 و چون حوشاي نزد ا َب�شالوم آمد ، َاب�شالوم وي را خطاب كرده ، گفت: » َاخي� ُتو�فل بدين مضمون گفته است ؛ پس تو بگو كه برحسب راي او عمل نماييم يا نه.
7 حوشاي به ا َب�شالوم گفت: » مشورتي كه َاخي� ُتو َفل اين مرتبه داده است ، خوب نيست. 8 و حوشاي گفت: » مي داني كه پدرت و مردانش شجاع هستند و مثل خرسي كه بچه هايش را در بيابان گرفته باشند ، در تلخي جانند ؛ و پدرت مرد جنگ آزموده است ، و شب را در ميان قوم نمي ماند.
9 اينك او الآن در حفره اي يا جاي ديگر مخفي است. و واقع خواهد شد كه چون بعضي از ايشان در ابتدا بيفتند ، هركس كه بشنود خواهد گفت: در ميان قومي كه تابع ا َب�شالوم هستند ، شكستي واقع شده است.
‎10‎ و نيز شجاعي كه دلش مثل دل شير باشد ، بالكل گداخته خواهد شد ، زيرا جميع اسرائيل مي دانند كه پدر تو جباري است و رفيقانش شجاع هستند.
‎11‎ لهذا رأي من اين است كه تمامي اسرائيل از دان تا بئر شبع كه مثل ريگ كنارة دريا بي شمارند ، نزد تو جمع شوند ، و حضرت تو همراه ايشان برود.
‎12‎ پس در مكاني كه يافت مي شود بر او خواهيم رسيد ، و مثل شبنمي كه بر زمين مي ريزد بر او فرود خواهيم آمد ، و از او و تمامي مرداني كه همراه وي مي باشند ، يكي هم باقي نخواهد ماند.
نشود.
‎13‎ و اگر به شهري داخل شود ، آنگاه تمامي اسرائيل طنابها به آن شهر خواهند آورد و آن شهر را به نهر خواهند كشيد تا يك سنگ� ريزه اي هم در آن پيدا
‎14‎ پس َاب�شالوم و جميع مردان اسرائيل گفتند: مشورت حوشاي َار�ك ي از مشورت َاخي� ُتو َفل بهتر است. زيرا خداوند مقدر فرموده بود كه مشورت نيكوي َاخي� ُتو َفل را باطل گرداند تا آنكه خداوند بدي را بر َاب�شالوم برساند.
‎15‎ و حوشاي به صادوق و ابياتار َكه� َنه گفت: َا خي� ُتو َفل و َاب�شالوم و مشايخ اسرائيل چنين و چنان مشورت داده ، و من چنين و چنان مشورت داده ام.
‎16‎ پس حال به زودي بفرستيد و داود را اطلاع داده ، گوييد: امشب در كناره هاي بيابان توقف منما بلكه به هر طوري كه تواني عبور كن ، مبادا پادشاه و همة كساني كه همراه وي مي باشند ، بلعيده شوند ‏.»‏
‎17‎ و يوناتان و َاخيم�ع�ص نزد ع�ين ر�وج�ل توقف مي نمودند و كنيزي رفته ، براي ايشان خبر مي آورد. و ايشان رفته ، به داود پادشاه خبر مي رسانيدند ، زيرا نمي توانستند به شهر داخل شوند كه مبادا خويشتن را ظاهر سازند.
‎18‎ اما غلامي ايشان را ديده ، به ا َب�شالوم خبر داد. و هر دو ايشان به زودي رفته ، به خانة شخصي در ب�ح�وريم داخل شدند و در حياط او چاهي بود كه در آن فرود شدند.
‎19‎ و زن ، سرپوش چاه را گرفته ، بر دهنه اش گسترانيد و بلغور بر آن ريخت. پس چيزي معلوم نشد. ‎20‎ و خادمان َاب�شالوم نزد آن زن به خانه درآمده ، گفتند: » ا َخيم�ع�ص و يوناتان كجايند ؟»‏ زن به ايشان گفت: از نهر آب عبور كردند ‏.»‏ پس چون جستجو كرده ، نيافتند ، به اورشليم برگشتند.
‎21‎ و بعد از رفتن آنها ، ايشان از چاه برآمدند و رفته ، داود پادشاه خبر دادند و به داود گفتند: » برخيزيد و به زودي از آب عبور كنيد ، زيرا كه َاخي� ُتو َفل دربارة شما چنين مشورت داده است.
‎22‎ پس داود و تمامي قومي كه همراهش بودند ، برخاستند و از ا ُر�د�ن عبور كردند و تا طلوع فجر يكي باقي نماند كه از ا ُر�د�ن عبور نكرده باشد.
‎23‎ اما چون َا خي� ُتو َفل ديد كه مشورت او بجا آورده نشد ، الاغ خود را بياراست و برخاسته ، به شهر خود به خانه اش رفت و براي خانة خود تدارك ديده ، خويشتن را خفه كرد و مرد و او را در قبر پدرش دفن كردند.
‎257‎