جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 172

و واقع شد كه چون تمامي ملوك ا َمورياني كه به آن طرف ا ُر�د�ن به سمت مغرب بودند ، و تمامي ملوك كنعانياني كه به كناره دريا بودند ، شنيدند كه خداوند آب ا ُر�د�ن را پيش روي بني اسرائيل خشكانيده بود تا ما عبور كرديم ، دلهاي ايشان گداخته شد و از ترس بني اسرائيل ، ديگر جان در ايشان نماند. 2 در آن وقت ، خداوند به يوشع گفت: كاردها از سنگ چخماق براي خود بساز ، و بني اسرائيل را بار ديگرمختون ساز.
3 و يوشع كاردها از سنگ چخماق ساخته ، بني اسرائيل را بر تل غلفه ختنه كرد. 4 و سبب ختنه كردن يوشع اين بود كه تمام ذكوران قوم ، يعني تمام مردان جنگي كه از مصر بيرون آمدند ، به سر راه در صحرا مردند. 5 اما تمامي قوم كه بيرون آمدند مختون بودند ، و تمامي قوم كه در صحرا بعد از بيرون آمدند ايشان از مصر به سر راه مولود شدند ، مختون نگشتند ، 6 زيرا بني اسرائيل چهل سال در بيابان راه مي رفتند ، تا تمامي آن طايفه ، يعني آن مردان جنگي كه از مصر بيرون آمده بودند ، تمام شدند. زانرو كه آواز خداوند را نشنيدند و خداوند به ايشان قسم خورده ، گفت: » شما را نمي گذارم كه آن زمين را ببينيد كه خداوند براي پدران ايشان قسم خورده بود كه آن را به ما بدهد ، زميني كه به شير و شهد جاري است.
7 و اما پسران ايشان كه در جاي آنها برخيزانيده بود ، يوشع ايشان را مختون ساخت ، زيرا نامختون بودند چونكه ايشان را در راه ختنه نكرده بودند. 8 و واقع شد كه چون از ختنه كردن تمام قوم فارغ شدند ، در جايهاي خود در لشكرگاه ماندند تا شفا يافتند.
9 و خداوند به يوشع گفت: » امروز عار مصر را از روي شما غلطانيدم. از اين سبب نام آن مكان تا امروز ج ِل ْجال خوانده مي شود.
‎10‎ و بني اسرائيل در ج ِل ْجال اردو زدند و عيد فصح را شب روز چهاردهم ماه ، در صحراي اريحا نگاه داشتند.
‎11‎ و در فرداي بعد از فصح در همان روز ، از حاصل ُكهنة زمين ، نازكنهاي فطير و خوشه هاي برشته شده خوردند.
‎12‎ و در فرداي آن روزي كه از حاصل زمين خوردند ، م�ن� موقوف شد و بني اسرائيل ديگر م� ن� نداشتند ، و در آن سال از محصول زمين كنعان مي خوردند.
‎13‎ و واقع شد چون يوشع نزد اريحا بود كه چشمان خود را بالا انداخته ، ديد كه اينك مردي با شمشير برهنه در دست خود پيش وي ايستاده بود. و يوشع نزد وي آمده ، او را گفت: آيا تو ازما هستي يا از دشمنان ما ؟
‎14‎ گفت: ني ، بلكه من سردار لشكر خداوند هستم كه الآن آمدم. پس يوشع روي به زمين افتاده ، سجده كرد و به وي گفت: آقايم به بندة خود چه مي گويد ؟ ‎15‎ سردار لشكر خداوند به يوشع گفت كه نعلين خود را از پايت بيرون كن زيرا جايي كه تو ايستاده اي مقدس است. و يوشع چنين كرد.
6 و اريحا به سبب بني اسرائيل سخت بسته شد ، به طوري كه كسي به آن رفت و آمد نمي كرد. 2 و ي�ه�و�ه به يوشع گفت: ببين اريحا و م�ل� َكش و مردان جنگي را به دست تو تسليم كردم.
3 پس شما يعني همة مردان جنگي ، شهر را طواف كنيد ، و يك مرتبه دور شهر بگرديد ، و شش روز چنين كن. 4 و هفت كاهن پيش تابوت ، هفت َك ِر ّناي يو بيل بردارند ، و در روز هفتم شهر را هفت مرتبه طواف كنيد ، و كاهنان َك ِر ّنا را بنوازند. 5 و چون بوق يوبيل كشيده شود و شما آواز َك ِر ّنا را بشنويد ، تمامي قوم به آواز بلند صدا كنند ، و حصار شهر به زمين خواهد افتاد ، و هركس از قوم پيش روي خود برآيد.
6 پس يوشع بن نون كاهنان را خوانده ، به ايشان گفت: » تابوت عهد را برداريد و هفت كاهن هفت ّك ِر ّناي يوبيل را پيش تابوت خداوند بردارند.
7 و به قوم گفتند: پيش برويد و شهر را طواف كنيد ، و مردان مسلح پيش تابوت خداوند بروند. 8 و چون يوشع اين را به قوم گفت ، هفت كاهن هفت َك ِر ّناي يوبيل را برداشته ، پيش خداوند رفتند و ك َر ِن ّاها را نواختند و تابوت عهد خداوند از عقب ايشان روانه شد.
9 و مردان مسلح پيش كاهناني كه ك َر ِن ّاها را مي نواختند رفتند ، و ساقه لشكر از عقب تابوت روانه شدند ؛ و چون مي رفتند ، كاهنان ك َر ِن ّاها را مي نواختند.
‎10‎ و يوشع قوم را امر فرموده ، گفت: صدا نزنيد و آواز شما شنيده نشود ، بلكه سخني از دهان شما بيرون نيايد تا روزي كه به شما بگويم كه صدا كنيد. آن وقت صدا زنيد.
‎11‎ پس تابوت خداوند را به شهر طواف داد و يك مرتبه دور شهر گردش كرد. و ايشان به لشكرگاه برگشتند و شب را در لشكرگاه به سر بردند.
‎12‎ بامدادان يوشع به زودي برخاست و كاهنان بابوت خداوند را برداشتند.
‎13‎ و هفت كاهن هفت َك ِر ّناي يوبيل را برداشته ، پيش تابوت خداوند مي رفتند ، و ك َر ِن ّاها را مي نواختند ، و مردان مسلح پيش ايشان مي رفتند ، و ساقة لشكر از عقب تابوت خداوند رفتند ، و چون مي رفتند كاهنان ك َر ِن ّاها را مي نواختند.
‎14‎ پس روز دوم ، شهر را يك مرتبه طواف كرده ، به لشكرگاه برگشتند ، و شش روز چنين كردند.
كردند.
‎15‎ و در روز هفتم ، وقت طلوع فجر ، به زودي برخاسته ، شهر را به همين طور هفت مرتبه طواف كردند ، جز اينكه در آن روز شهر را هفت مرتبه طواف
‎16‎ و چنين شد در مرتبة هفتم ، چون كاهنان ك َر ِن ّاها را نواختند كه يوشع به قوم گفت: صدا زنيد زيرا خداوند شهر را به شما داده است.
‎172‎