زود وقت طلوع فجر برخاست و به تعجیل به چاه شیران رفت. 20و چون نزد چاه شیران رسید به آواز حزین دانیال را صدا زد و پادشاه دانیال را خطاب کرده ، گفت: ای دانیال ، بنده خدای حی ، آیا خدایت که او را پیوسته عبادت مینمایی به رهانیدنت از شیران قادر بوده است ؟ 21آنگاه دانیال به پادشاه جواب داد که ای پادشاه تا به ابد زنده باش! 22خدای من فرشته خود را فرستاده ، دهان شیران را بست تا به من ضرری نرسانند چونکه به حضور وی در من گناهی یافت نشد و هم درحضور تو ای پادشاه تقصیری نورزیده بودم. 23آنگاه پادشاه بینهایت شادمان شده ، امر فرمود که دانیال را از چاه برآورند و دانیال را از چاه برآوردند و از آن جهت که بر خدای خود توکّل نموده بود در او هیچ ضرری یافت نشد. 2۴و پادشاه امر فرمود تا آن اشخاص را که بر دانیال شکایت آورده بودند حاضر ساختند و ایشان را با پسران و زنان ایشان در چاه شیران انداختند و هنوز به ته چاه نرسیده بودند که شیران بر ایشان حمله آورده ، همه استخوانهای ایشان را خرد کردند. 25بعد از آن داریوش پادشاه به جمیع قومها و امّتها و زبانهایی که در تمامی جهان ساکن بودند نوشت که سالمتی شما افزون باد! 26از حضور من فرمانی صادر شده است که در هر سلطنتی از ممالک من( مردمان) به حضور خدای دانیال لرزان و ترسان باشند زیرا که او خدای حی و تا ابداالباد قیوم است. و ملکوت او بیزوال و سلطنت او غیرمتناهی است. 2۷او است که نجات میدهد و میرهاند و آیات و عجایب را در آسمان و در زمین ظاهر میسازد و اوست که دانیال را از چنگ شیران رهایی داده است. 2۸پس این دانیال در سلطنت داریوش و در سلطنت کورش فارسی فیروز میبود.
آمین