IranSkyMag Nov. 2013 | Page 25

‫مــا مــي خواهيــم بــراي ورود از‬ ‫پــس زمينــه هــاي شــما شــروع‬ ‫كني ـم، ب ـه ه ـر ح ـال بديه ـي اس ـت‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ‬ ‫كــه شــما تحــت تاثيــر پدرتــان‬ ‫ـيد، ـن‬ ‫ـه ـك ـم ـود باشـ ايـ‬ ‫كـ يـ معلـ بـ‬ ‫طــور كــه خوانــده ام شــما بارهــا‬ ‫گفتــه ايــد كــه عميقــا تشــنه‬ ‫آموخت ـن و خوان ـدن بودي ـد. درعي ـن‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫حــال شــما هميشــه از خوشــبيني‬ ‫ـه ـده ـرف ـي ـد، ـما‬ ‫مـ زنيـ شـ‬ ‫بـ آينـ حـ‬ ‫ـه ـوش ـان‬ ‫بينـ‬ ‫ـان را در طبقـ خـ‬ ‫خودتـ‬ ‫دســته بنــدي مــي كنيــد؟‬ ‫اول از همــه بايــد بگويــم مــن آدم‬ ‫خــوش بينــي هســتم. وقتــي كــه شــما بــه‬ ‫ســختي درس بخوانيــد و بــه ســختي كار‬ ‫كني ـد، دانس ـته ه ـاي ش ـما رش ـد م ـي كن ـد‬ ‫ـ ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫و هميــن هــم بــه شــما اعتمــاد بــه نفــس‬ ‫م ـي ده ـد و ه ـر ق ـدر بيش ـتر بداني ـد اعتم ـاد‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫بــه نفســتان بيشــتر مــي شــود. ده ســاله‬ ‫بــودم كــه مجبــور شــدم بــه دليــل مــرگ‬ ‫پــدرم درس و مدرســه را رهــا كنــم امــا‬ ‫هن ـوز عميق ـا امي ـدوارم ك ـه بتوان ـم تحصي ـل‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫كن ـم. وقت ـي خان ـواده م ـا ب ـه هن ـگ كن ـگ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫آمـد بـراي اوليـن بـار، مـا ديگـر هيـچ چـاره اي‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫نداشــتيم جــز اينكــه مــن ســركار بــروم و‬ ‫مــن همــان موقــع فهميــدم كــه زندگــي‬ ‫چيس ـت. م ـن 21 س ـاله ب ـودم، ام ـا احس ـاس‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫مـي كـردم02 سـال دارم، پـدرم سـل داشـت‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫و ايـن بيمـاري ويرانگـر در آن سـالها درسـت‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫مثـل بيمـاري سـرطان امـروز بـود. اگـر شـما‬ ‫ـ ـ ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ثروتمنـد بوديـد مـي توانسـتيد مراقبـت هـاي‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫بيش ـتري بكني ـد و ش ـانس بهب ـودي داش ـتيد‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫وگرن ـه م ـا انتخ ـاب ديگ ـري نداش ـتيم. م ـن‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫پــدرم را از دســت داده بــودم و بايــد ناگزيــر‬ ‫كار م ـي ك ـردم ام ـا پ ـدرم ب ـه م ـن آموخت ـه‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ب ـود ك ـه باي ـد ب ـه جل ـو رف ـت، او در دهك ـده‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫كوچــك مــان هــم پيشــرو بــود، مــردي‬ ‫دانــا كــه خيلــي چيزهــا خوانــده بــود و‬ ‫مـي دانسـت، حـاال فكـرم مـي كنـم مـن بـه‬ ‫ـ ـ ـ ـ ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ايــده هــاي او در زمينــه پيشــرفت نزديــك‬ ‫شـده ام و همـه را مديـون اعتمـاد بـه نفسـي‬ ‫ـ‬ ‫ـ ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫ـ‬ ‫كــه او در كودكــي بــه مــن بخشــيده بــود‬ ‫هس ـتم.‬ ‫ـ‬ ‫ـتيد ـه‬ ‫ـي ـي دانسـ كـ‬ ‫ـي از جوانـ مـ‬ ‫يعنـ‬ ‫مــي توانيــد در كســب وكار موفـ ff